ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

بدون عنوان

نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس/ ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس گفتم: سلام حافظ گفتا عليك جانم / گفتم: كجا روي؟ گفت والله خود ندانم گفتم: بگير فالي گفتا نمانده حالي / گفتم: چگونه‌اي؟ گفت در بند بي خيالي گفتم: كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟ / گفتا: كه مي‌سرايم شعر سپيد باري گفتم: ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد / گفتم: رقيب! گفتا: او نيز كله پا شد گفتم: كجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟ / گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟ / گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز گفتم: بگو زمويش گفتا كه مش نموده / گفتم: بگو ز يارش گفتا ولش نموده گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟ / گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افي...
29 مهر 1390

سارینا در آتلیه

سلام خانومی مامان عکسات هنوز آماده نشده و من این عکسارو از توی فیس بوک سیو کردم که البته خاله لیلا زحمتشو کشیده عکسای اصلی که آماده شد اونارو برات میذارم ...
23 مهر 1390

چند روز گذشته

سلام هستی مامان خوبی خانومی ببخش مامان و که دیر به دیر میاد و وبتو آپ میکنه چند روزی اینترنتمون قطع بود و نشد که اتفاق ها و ماجراهارو برات به روز بنویسم ١٧ مهر تولد بابا میثم بود و براش یه جشن کوچولو گرفتیم با حضور عمه زری و دایی مقداد و مامان جون اینا البته عمو محمد و عمو امیرم قرار بود بیان که عمو محمد زنگ زد و گفت مریض شده و نمیتونن بیان منم چون بعد از شمال حسابی سرما خورده بودم نشد که برا عشقم تولد درست و حسابی بگیرم ایشالله سال دیگه راستی عزیزم امسال بابا میثم ٣٠ ساله شد.ایشالله ١٠٠ ساله بشه عشق ما عزیزترینم میثمم تولدت مبارک این روز خدا منت سر همه ی ما گذاشت و تورو به ما هدیه کرد اینو بدون که من و سا...
21 مهر 1390

سارینا در سفر

سلام عزیزترینم،سلام بهترینم ببخش منو که وبتو به روز نکردم آخه مامان سرما خورده چهار شنبه ی پیش به اتفاق مامان جون و عمه زری و عمو محمد و عمو امیر و دایی مقداد و عمو محمد مامان راهی شمال شدیم و رفتیم نارنجستان اینقد خوشحال بودی و با بچه ها بازی میکردی که شب با همون یکی بود و اول خواب میومد تو چشای نازت روزا با علی و نگارو سارا ماسه بازی میکردی و با اینکه ازشون کوچیک تر بودی خودتو باهاشون یکی میدیدی و ازشون جدا نمی شدی موقع بیرون رفتنم یا تو ماشین عمو محمد بودی یا ماشین عمو امیر توی این سفر دختر خوبی بودی و مامان و بابارو اذیت نکردی آفرین گل دختر مامان اینم عکسای شمال ...
18 مهر 1390

سارینا و مهد کودک

سلام خانوم خانوما امروز میخوام برات از شیرین کاریات و شیرین زبونیات بگم عسلم اون هفته برا اولین بار بردمت مهد کودک اینقد ذوق داشتی که نگو البته چون قفط برا یک ساعت بئد باید میرفتی play hous اونجا غیر از تو دوتا بچه ی دیگم بودن که انگار که سابفشون ازتو بیشتر بود اول یه کم خجالت کشیدی و بعد راه افتادی و باهاشون دوست شدی اول که وارد مهد شدیم با صدای بلند سلام کردی و اسمتو گفتی بعد از نمی ساعت بابا اومد دنبالمون و شما رو با هزار وعده و وعید آوردیم بیرون تا عصر که با هم رفتیم پارک صدف اونجا از همه ی بچه ها اسمشونو میپرسیدی و بهشون میگفتی چند سالته بعد هر سنی اونا میگفتن تو یه دونه بالاتر میگفتی مثلا اگه میگفتن 4سا...
11 مهر 1390

برنامه ی جدید

سلام دختر من نازگل من همه کس من هستی من عاشقتم مامانی واسه اینکه تو بهترینی آخه عزیزترینی از اونجایی که برنامه ی خوابت حسابی بهم خورده بود من و بابا تصمیم گرفتیم که خانومی رو اینقد بگردونیم و بازی کنه که دیگه ساعت ١٠ خواب باشی عزیزم برا همینم هرروز کارمون شده که بعد از ظهر نذاریم بخوابی و عصرم با هم میریم پارک و اینقد خسته میشی که ساعت ١٠ بیهوش میشی این عکسم دیشب ازت گرفتم تو عادت داری سرو دستتو از پنجره ی ماشین بکنی بیرون و با راننده های ماشینای دیگه سلام و وای وای کنی که یه دفعه با این صحنه روبرو شدم   ...
10 مهر 1390

بدون عنوان

. ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام / تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر / دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا / پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم روزت مبارک دختر گل مامان ...
8 مهر 1390

عروسی دایی مقداد

سلام عروسک خانوم مامان ٣٠/٦/١٣٩٠ عروسی دایی مقداد و مریم جون بود از یه ماه قبل حسابی در گیر خرید هایی مربوط به عروسی بودیم تقریبا هر روز بابا میثم و میکشوندیم مراکز خرید البته به تو هم بد نمیگذشت هر روز با عمه زری و سارا بودی تقریبا یا با هم خرید بودیم یا سارا خونه ی ما بود و تو عشق مامان حسابی خوش میگذروندی تا روز عروسی آخه مامان و دایی و مقداد مثل خواهر و برادرن و منم اون روز خیلی خوشحال بودم اون روز صبح زود از خواب بیدار شدم تو رو که خواب بودی رو کشوندم سمت پیریز برق آخه میخواستم موهاتو اتو کنم اخه اگه بیدار میشدی عمرا اگه میذاشتی   رفتم آرایشگاه و اومدم خونه تا لباسای گل دختری رو بپوشونم و بریم توی باشگ...
4 مهر 1390

30 ماهگیت مبارک

سلام عزيز دل مامان ببخش اگه نتونستم این چند روز بیام بهت تبریک بگم آخه این چند روز در گیر عروسی دایی مقداد بودیم و حسابی سرمون گرم بود و اصلا وقت نداشتم ولی الان از ته ته دلم میگم عزیزم 30ماهگیت مبارک 30ماهه که خدا بهترین فرشته اش و فرستاده زمین و اونو به من هدیه داده 30 ماهه که من عاشق فرشته کوچولویی شدم که بی اختیار هر روز بیشتر از روزای قبل عاشقش میشم 30 ماهه که خدا به من لصف کرد و طعم و حس مادر بودن و با تمام اعضا و جوارحم احساس کردم 30 ماهه که بدون لحظه ای پشیمانی از مادر بودنم شبها تا صبح بیدار موندم و تمام روز نگران تو بودم بهترینم 30 ماهه منو بابا بهترین لحظه هامونو با تو گذروندیم عزیزم 30ماهه من مامانه بهترین دختر دنیا هستم و ب...
3 مهر 1390
1